مست و حیران و رها.....

گنبدت زرد و طلا

قلب ما کنده زجا


مهر رویت چه لطیف

دست تو بر سر ما


ناز و نازش کنی ام

کودکم ای ابتا


این همه لطف و کرم 

گرمی و عشق و صفا


آن همه رافت و نور

برده این دل به فنا


این دلم خشک و کویر

آرزو گشته مرا


که به رویم بزنی

یک تبسم ز رضا


یک نفس سر بکشم

در همان صحن وسرا،


جرعه ی ناب شراب

مست و حیران  و رها...


پرپر از آتش آن

نظر سبز شما


دل بی تاب و توان

ز نفس های صبا،


ز کفش رفته عنان

زار و بی چاره به جا،


سیل اشکش برسد

ضجه و مویه و نا...


محو محوت شده ام

بی خود از خود صنما !


کرده دیوانه مرا

پیچش موی رضا (ع)


شود آیا که  شوم

من غزالت پدرا؟


دل دیوانه دهم

یکسره دست شما


ای همه هستی ما

نظری کن به مَنا


قلب مقلوب مرا

منقلب کن به دعا !